امریکا (جورجیا و فلوریدا)

من و همسرم در ژوئن 2014 برای یه کنفرانس به مدت ده روز به امریکا رفتیم. این اولین سفر من به امریکا بود و خوشبختانه خیلی بهم خوش گذشت. چند روز اول سفر رو در آتلانتا واقع در ایالت جورجیا بودیم. مشاهدات و تجربیاتم در این سفر رو باهاتون به اشتراک میذارم:

اولین چیزی که تو امریکا نظرم رو جلب کرد و ازش لذت بردم، آشنایی با فرهنگ متفاوتشون بود. اینکه همه بهت سلام میکنند و باهات سر صحبت رو باز میکنند برای من چیز تازه ای بود. مخصوصا تو جورجیا که خیلی از آدمهای تو خیابون هم بهت سلام میکردن و همه خوشحال و خندون بودن. خدمت به مشتری به طور واضحی به چشم میخورد، از کارمندای هتل تا فروشنده های فروشگاهها و پرنسل رستوران ها، همه خیلی صمیمی و خوش اخلاق بودن و نهایت سعی شون رو میکردن تا تو به عنوان مشتری راضی باشی. بدیهیه که این کار رو برای تبلیغ و دوام بیزنس خودشون انجام میدادن، نه که تو آدم خاصی باشی و خیلی خاطرت رو بخوان ولی در هر صورت یه حس خوب بهت دست میده. البته مطمئن نیستم که برای طولانی مدت از این قضیه خوشم بیاد چون خیلی وقت ها تو فنلاند این که کسی کاری به کارت داره بهت احساس آرامش میده. تو فروشگاهها خیلی وقتها یه جملاتی رو مثل کامپیوتر با سرعت خیلی زیاد پشت سر هم تکرار میکردن که مثلا «خوش اومدید امیدوارم هر چی که میخواید پیدا کنید اگه کمک میخواید به من بگید». خیلی وقتها جدا از کارکنان، مدیر رستوران یا فروشگاه هم میومد پیشت و میپرسید که همه چی اوکی هست یا نه.  البته این هم بگم که تو جورجیا اینطور بود و وقتی وارد فلوریدا شدیم دیگه انقدر خدمات به مشتری اینطوری نبود. یه نکته ی دیگه هم مودب بودن مردم بود. من از فیلم هایی که دیده بودم حدس میزدم امریکایی ها آدم های خیلی مودبی نباشند ولی کاملا برعکس بود. همه ی جملات دقیقا همونطور که تو کتابها خوندیم به صورت خیلی رسمی و مودبانه گفته میشد و یه چیز جالب دیگه که به نظر من عجیب اومد این بود که هر کی که از چند قدمیت رد میشد میگفت ببخشید. من نمیدونستم باید جواب بدم یا نه ولی دیدم که خودشون هم جواب میدادن و منم از اونها یاد گرفتم و جواب میدادم که اشکالی نداره یا بفرمائید و این حرفها. ولی به نظرم واقعا این ببخشید گفتن ها خیلی اوقات واقعا لازم نبود چون رد شدن اونها اصلا برات مزاحمتی ایجاد نمیکرد که بخوای ببخشیشون. فکر میکنم دقیقا برعکس این فرهنگ رو روس ها دارن که حتی اگه مجبور شن برای رد شدن از کنارت محکم هُلِت بدن هم عذرخواهی نمیکنن.  البته عذرخواهی و مودب بودن امریکایی ها رو میشه به حساب فرهنگ توجه به ظاهر گذاشت.

نکته ی بعدی که خیلی به چشم میومد، غذاهاش ناسالمش بود و به نظر میرسید که مردم اصلا خوب غذا نمیخورن. ما هم که خب مجبور بودیم بیرون غذا بخوریم و سعی کردیم تا اونجا که میتونستیم رستوران ها (در واقع فست فود ها) ی زنجیره ای مختلفش رو امتحان کنیم. از بین اینها، من آی هاپ و هوترز رو بیشتر از همه دوست داشتم چون غذاهاشون به نسبت سالمتر میومد و خوشمزه تر بود. دی کیو و وارسیتی به نظرم از همه بدتر بودن، چرب و شدیدا روغنی و شور. ما هم سعی کردیم به ناسالم بودن غذا فکر نکنیم و ازش لذت ببریم. از اونجایی که سایز مواد غذایی و نوشیدنی تو امریکا خیلی بزرگ تر از وعده های غذایی اینجاست ، من مجبور بودم همه چی و مخصوصا بستنی و نوشیدنی رو کوچک سفارش بدم چون در غیر اونصورت یه وعده ی بزگ برام میاوردن که عمرا نمیتونستم تمومش کنم. از فست فود های (در واقع برگری ها، چون غذای اصلی امریکایی ها برگره) زیادی که تو شهر و خارج شهر دیده میشد حدس میزنم که بیشتر مردم بیرون غذا میخورند چون قیمت ها هم به نسبت ارزون بود و با کمتر از 7 دلار میشد یه غذا با نوشیدنی خورد که البته به هیچ وجه غذای خوب و سالمی نبود. این رو شاید بشه از روی مقدار میوه های تو سوپر مارکت ها هم حدس زد. من همیشه سعی میکنم تو فروشگاههای مواد غذایی و سوپر مارکت های کشورهایی که بهشون سفر میکنم برم تا هم خوراکی های خوشمزه شون رو ببینم، هم از فرهنگ غذایی اون کشورها تا حدودی سر در بیارم. خیلی برام عجیب بود که سوپر مارکت های خیلی بزرگ تو آتلانتا قسمت خیلی کوچکی برای میوه و سبزی داشتن (خیلی کوچیکتر از سوپر مارکت های فنلاند با این جمعیت کم) ، و برام سواله که آیا اون جمعیت با اون حجم مصرف مواد غذایی همونقدر میوه میخورن یا اینکه بازارهای محلی مخصوص میوه دارن. نوشیدنی و مخصوصا نوشابه های گازدار به وفور اونجا مصرف میشد، که شاید به دلیل فصل گرم بود. دمای هوا اونجا وقتی ما بودیم بین 27 تا 35 درجه ی سانتی گراد بود. ولی تنوع نوشیدنی ها نشون میداد که مصرفشو چقدر بالاست. ما اینجا فقط کوکاکولا، فانتا و اسپرایت داریم، اونجا همه ی اینها رو با چندین طعم مختلف بودن به اضافه ی طعم های جدید دیگه داشتن. جالب بود که وقتی چای سفارش میدادی، فرض رو بر آیس تی میذاشتن که اصلا خوشمزه نبود. یا خیلی شیرین، یا بی مزه! حتما باید میگفتی هات تی تا متوجه بشن که چی میخوای. البته این فکر میکنم تو مناطق گرم معمول باشه، چون همه نوشیدنی سرد میخورن که خنک شن. خب برسیم به آتلانتا. اولین روزی که اونجا بودیم دوشنبه بود و شهر بی نهایت خلوت. کلا آدم های پیاده تعداشون خیلی کم بود، و اینطور که بقیه میگفتن همه ماشین دارن و سواره هستن که کاملا قابل درکه چون خبری از ایستگاه اتوبوس و تاکسی شهری نیست. ولی خب کم کم با نزدیک شدن به آخر هفته شلوغ تر میشد، مخصوصا عصرها. هتل ما تو مرکز شهر بود و عصر ها می دیدم که همه میان بیرون و شهر حسابی شلوغ میشد. بیشتر توریست ها امریکایی و از ایلت های دیگه بودن، بنابراین وقتی ازت میپرسن از کجا هستی، منظورشون اینه که از کدوم ایالت اومدی و اصلا فرض بر این نیست که از خارج از امریکا اومده باشی. تعداد گِی ها و کلیساها تو آتلانتا به طور چشمگیری زیاد بود. (طبق آمار آتلانتا بعد از سانفرانسیسکو و سیاتل دارای بالاترین جمعیت گِی هست). کلیساهای اونجا هم در مقابل کلیساها اروپا خیلی جدید هستن و بیشتر ساختمونهای معمولی اند تا بنای جالب و تاریخی. بیشتر جمعیت آتلانتا رو هم اونطوری که من دیدم سیاه پوست ها تشکیل میدادن. دفتر مرکزی سی ان ان تو آتلانتا بود، که تور داشت و میبردنت تو ساختمونش و توضیح میدادن که خبر چطور تهیه میشه و از پشت شیشه کارکنانش رو که مشغول کار بودن دیدیم. البته اونها یه شبکه ی خبر داخلی هم دارن به اسم HLN که من از وجودش با خبر نبودم. این شبکه اخبار رو همراه با کامنت های کارشناسان و جهت دار نشون میده. با توجه به توریست های دور و برم که همه از امریکایی های ایالت های دیگه بودن فکر میکنم بیشتر امریکایی ها HLN رو میبینن تا CNN و خیلی خوب مجری های اون شبکه رو میشناختن و از پشت شیشه هیجان زده شده بودن. بدون خرید بلیت تور هم میشه وارد ساختمون سی ان ان شد ولی دیگه نمیتونی بری بالا و طرز پخش خبر و کارمندای در حال کار رو ببینی. پائینش یه فود کورت (غذاخوری) بزرگ داره و نمیدونم چرا پر از بچه مدرسه ای ها بود، که از طرف مدرسه اومده بودن اونجا غذا بخورن! خیلی تعجب برانگیز بود چون به نظرم غذاهای چرب و چیلی اون رستوران های زنجیره ای نمیتونه برای اون بچه های کوچک مناسب باشه، و حداقلش اینه که از طرف مدرسه تشویق به خوردنشون نشن. ولی خب انگار فرهنگ غذائیشون همینه و براشون خیلی عادیه. بلیت این تور 15 دلار بود. دفتر مرکزی کوکاکولا هم تو آتلانتا بود که اون هم تور داشت و میرفتی توش تاریخ کوکاکولا و مراحل تولیدش رو توضیح میدادن و بلیتش 18 دلار بود. بغل این ساختمون، یه آکواریوم بزرگ هست که من نرفتم چون قبلا تو کشورهای دیگه از این آکواریوم ها دیده بودم و چیز جدیدی برام نبود. بین ساختمون سی ان ان و کوکاکولا و آکواریوم، پارک المپیک بود که خیلی قشنگ بود. یه قسمتش که خیلی معروفه فواره هایی هست که بچه ها میرن روش و وقتی آب پخش میشه خیس میشن و کلی ذوق میکنن. متاسفانه انگار خیلی معمول نبود که بزرگترها هم آب بازی کنن و من حسودی کنان ازش رد شدم. اون دور و بر هم داشتن برای یه فیلم تصویربرداری میکردن و ما یه صحنه از یه فیلم که نمیدونم اسمش چیه رو دیدیم. جالب بود، از اینایی که یه آقا با لباس رسمی از پشت یه سری ساختمون میپره و فرار میکنه. تو اون پارک هم گاهی جشن و برنامه بود و یه روز هم یه ایونت خاص بود که نفهمیدیم چیه. با توجه به تاریخ و سابقه ی مهاجرت در امریکا، انتظار میره که نژادپرستی و تبعیض اونجا مثل بقیه ی جاهای دنیا بحث برانگیز نباشه. اینکه هر آدمی با هر رنگی خودش رو امریکایی معرفی کنه تقریبا عادی و قابل قبوله. من هم با همین پیش فرض به اونجا رفتم، ولی بعد از دیدن آدمها و مشاغلشون این سوال برام ایجاد شد که آیا نبودن اعتراضات نژادی تو امریکا دلیلش ساکت شدن غیر سفید پوست هاست؟ من نمیخوام اینطور فکر کنم ولی برام سواله که چرا تو آتلانتا که بیشتر جمعیتش سیاه پوستن، 90 درصد کارکنان سی ان ان سفید پوست بودن و تو همون ساختمون، 99 درصد کارکنان غذاخوری ها سیاه پوست؟ چرا هر جا که میرفتی رئیس ها سفید پوست بودن؟ چرا همه ی نظافت چی ها سیاه پوست بودن؟! امیدوارم اینها تصادفی بوده باشه. آتلانتا گرم، بزرگ و زیبا بود. مردم خوش اخلاق بودن و خیلی وقت ها غریبه ها بهت سلام میکردن. من خیلی عادت نداشتم چون اینجا حرف زدن با غریبه ها یعنی تجاوز به حریم خصوصی شون. راستش بعد از این همه حرف نزدن برام لذت بخش بود که یهو با بقیه حرف بزنم. تو آسانسور، غذاخوری، موقع پرو لباس ازت در مورد آخر هفته و روزت میپرسیدن و از خودشون حرف میزدن. روز پنجم  با دوستمون که از یه ایالت دیگه اومده بود سوار ماشینی که کرایه کرده بودیم شدیم و یه سمت فلوریدا راه افتادیم. کرایه کردن ماشین و مسافرت جاده ای اونجا خیلی مرسوم هست و البته حتی اگه نخوای هم سفر کنی برای تو شهر هم دیدن شهر و جاهای مختلفش بهتره که ماشین داشته باشی. ما پشیمون شدیم که چرا از روزهای اول ماشین نگرفتیم. قیمتش به نسبت اینجا ارزون هست و ما برای یه ماشین شش سیلندر با موتور 3.7 در پنج روز با بیمه ی کامل حدود دویست یورو دادیم. یه چیز جالب دیگه تعداد تابلو های تبلیغات مذهب تو اتوبان ها بود، که مثلا اگر افسرده و ناراحتید بیاید مسیح نجاتتون میده و ….  حتی رو جلد پفک هم آیه ی انجیل نوشته بود که به نظرم خیلی خیلی عجیب بود. میدونستم امریکا مذهبیه و نه دیگه انقدر.

از قبل برنامه گذاشتیم که به ساوانا، جکسون ویل، سنت آگوستین بعد میامی و اگه وقت شد کی وست بریم و از اورلاندو برگردیم. تقریبا طبق برنامه راه افتادیم ولی اگه این وسط یه روز بیشتر وقت داشتیم خیلی بهتر میشد چون نتونستیم به کی وست بریم و دلمون میخواست که تو اورلاندو هم بیشتر بمونیم چون امکانات تفریحی زیادی داشت. از شرق فلوریدا و سمت اقیانوس حرکت کردیم وبه میامی رسیدیم و برگشتمون از وسط فلوریدا بود. جاده ی شرق به مراتب بهتر ازغرب بود و مکان های استراحت خیلی خیلی بیشتری داشت و زنده تر بود. چون هتل ها رو از قبل رزرو نکرده بودیم، برنامه مون انعطاف پذیر بود و هر موقعی که دلمون خواست جایی بمونیم موندیم. سفر جاده ای عالی بود و جدا از شهرهایی که توش استراحت کردیم یا موندیم، راه برامون بسیار لذت بخش و مفرح بود به طوری که اصلا خاطره ای از راه و خستگی اون تو ذهنم نمونده. جاده ها زیبا بودن و چون همه چی برامون جدید بود اصلا خسته نشدیم. خوبی جاده های جورجیا این بود که هر چند مایل جای استراحت داشتن با کلی رستوران و امکانات زیاد و ما هم هر از گاهی وامیستادیم و یه چیزی میخوردیم و … هر وقتی هم که تصمیم میگرفتیم جایی بمونیم، سریع خودمون رو به اینترنت میرسوندیم و با کمک تریپ ادوایزر مناسب ترین گزینه رو رزرو میکردیم و خودمون رو بهش میرسوندیم. خوبی امریکا اینه که هتل های با قیمت مناسب زیاد هست که بخوای فقط یه شب رو توش بگذرونی، و قیمتشون هم هر روز تغییر نمیکنه. هتل هایی که ما تو این سفر جاده ای گرفتیم حدودا شبی 60 دلار بودن. مثل اینکه داره خیلی طولانی میشه، من فقط یه توضیح مختصر از شهرهایی که دیدیم میدم: ساوانا شهری تاریخی بود و پر از توریست و قسما شهر قدیمی داشت که خیلی جالب بود. کارگاههای شکلات و آب نبات سازی، بادوم زمینی و … داشت و در کل خیلی شروع هیجان انگیزی رو برامون رقم زد. بعدش به جکسون ویل رفتیم که تو فلوریدا بود. ورود به فلوریدا خیلی جالب و هیجان انگیز بود و طبیعت از اونجا عوض میشد و به شکل طبیعت مناطق گرمسیر در میمومد. نخل ها و آب و … جاده ش هم تمیز تر و خوشگل تر از جورجیا بود. جکسون ویل شهر باحالی بود و اون شبی که ما به اونجا رسیدیم یه جشنی وسط شهر بود که مخصوص اسپانیایی زبان ها بود. در واقع از وقتی وارد فلوریدا شدیم انگار زبان اولشون اسپانیایی بود، و این قضیه وقتی جلوتر و به سمت میامی رفتیم خیلی خیلی پر رنگ تر شد. شهر سنت آگوستین جزو بهترین شهرهایی بود که دیدیم. یه شهر قدیمی مربوط به سال 1556 اگه اشتباه نکنم، مثل شهرکی بود که خیلی خوشگل ساختنش. قلعه داشت و کلی هم کلیسا توش بود. میامی هم خیلی خوشگل بود، دقیقا مثل اون چیزی که تو فیلمها دیده بودیم، (فیلم اسکار فیس و بازی سی اس آی میامی). آبهای آبی و شنهای سفید و آسمون خراشهای سفید و درختهای نخل. سواحلش خیلی جالب توجه نبود. من شنا کردم ولی با اکراه، چون اوایلش پر از خزه و جلبک های خشک شده بود. اقیانوسش هم اونقدر که من فکر میکردم زیبا نبود. منظره و رنگ اقیانوس اطلس که تو تایوان و مالزی دیده بودم به مرتب زیباتر از میامی بود. ما برای اینکه مطمئن شیم این تنها ساحل زشت میامی نیست، به سواحل دیگه ش هم سر زدیم و دیدیم که همه شکل هم بودن. برام جالبه که چطور انقدر سواحل میامی معروف شدن. احتمالا توسط اونهایی که بقیه ی دنیا رو ندیدن. همونطور که گفتم بیشتر توریست ها امریکایی بودن. تو میامی ما حتی یه نفر هم ندیدیم که انگلیسی صحبت کنه و به نظر میرسید تو امریکای جنوبی هستیم نه جنوب امریکا. میامی بیشتر برای پارتی و فان بود و وقتی هوا رو به تاریکی بود میشد راحت اون جو پارتی و خوش گذرونی رو حس کرد. راه برگشتمون از میامی به سمت اورلاندو بود. از اتوبان های بدون استراحتگاه و با عوارضی. کمی خسته کننده بود ولی احتمالا دلیلش بیشتر خستگی ما از اون روز بود نه راه. اورلاندو هم از شهرهایی بود که خوشم اومد. پارک آبی و کلی از این بساط های تفریحی داشت که البته ما وقتی براشون نداشتیم. ما شهر رو دیدیم و به سمت میکن راه افتادیم. روز آخر از میکن به سمت آتلانتا رفتیم و اون روز رو با ماشین تو آتلانتا گشتیم. یه گالری پارسی هم تو منطقه ی باک هد که خیلی گرونه دیدیم و رفتیم توش. فرش فروشی بود در واقع، فرشهای دستی ایرانی و ازبک و ترک و … آقای ایرانی که اونجا بود کمی برامون از آتلانتا و جمعیت ایرانیش گفت و فهمیدیم که ایرانیها یاونجا روزنامه هم برای خودشون دارن به فارسی. یه خانم ایرانی هم تو اورلاندو فکر میکنم دیدیم، فروشنده ی یه فروشگاه بود و کمی صحبت کردیم، جالب بود. یه اشتباهی که انجام دادیم تحویل ماشین به فرودگاه بود که کلی بهمون استرس وارد کرد. چون فرودگاه آتلانتا اگه بزرگترین فرودگاه دنیا نباشه، قطعا یکی از بزرگترین هاست و واقعا پیدا کردن راهی که بشه ماشین رو تحویل داد سخت بود و جی پی اس هم چون راهها در حال ساخت و ساز بودن همش قاطی میکرد. حدود یه ساعت فقط دور اتوبانهای نزدیک فرودگاه گشتیم تا بالاخره به فرودگاه رسیدیم. همه چیز تو امریکا انگار سایزش چند برابر بقیه ی جاهاست، حتی خیابونها و اتوبانها. از مرکز شهر آتلانتا خیلی راحت میشه با مترو به فرودگاه رسید. اینطوری نگران ترافیک هم نخواهید بود. بازی های جام جهانی رو فقط اولی و آخریش رو تونستیم ببینیم. دومی رو هم با توئیتر و وایبر از خانواده دنبال میکردیم. اولی رو از تلوزیون بار هتل تو آتلانتا، سومی رو تو یه مک دونالد تو میکون از کامپیوتر دیدیم. بعد از بازی ایران و آرژانتین مسئول هتل وقتی فهمید ایرانی هستیم گفت ایران خیلی خوب بازی کرد من طرفدار اونم و حیف شد که از آرژانتین باخت. میگفت دروازه بانتون چقد خوشگله، مدل هست؟ آخرش هم به فارسی گفت روز خوشی داشته باشید! تو یه هتل دیگه هم پسره مدیرش وقتی فهمید ایرانی هستیم کلی براش جالب بود و میگفت تا حالا ایرانی ندیده. تو فلوریدا و مخصوصا میامی فرهنگ رانندگی یه چیزی در حد ایران بود. یهو ملت لین عوض میکردن اونم بدون راهنما، لایی کشی و رد کردن چراغ قرمز و این داستانها! اونجا یه پدیده ی خیلی عادی بود. برخلاف آتلانتا که همه جا دوربین مدار بسته و پلیس بود، میامی اصلا پلیس نداشت، یعنی ما ندیدیم. اگر بود هممطمئن نیستم که آیا میتونست این همه خلافکار رو دستگیر یا جریمه کنه یا نه. نمیدونم دلیلش تعدد توریست و مسافر بود یا فرهنگ اونجا، ولی تو میامی خدمات به مشتری اصلا مثل جورجیا و مخصوصا آتلاتا خوب نبود و وضعیت دستشویی های عمومی و دستشویی رستورانها جالب نبود. از جهتی ماشین های خفن تری اونجا دیده میشد، شاید مال توریست ها بود. به نظرم آدم اگه تنها تو میامی باشه باید از خیلی چیزا بترسه. جو شهر خیلی امن به نظر نمیرسید. جدای از ماشین هایی که نصف شب تو خیابونها با سرعت زیاد ویراژ میدادن (تو آتلانتا هم همین بود ولی به صورت امن تر، شاید هم من حس امنیت داشتم چون از پنجره ی هتل اینها رو میدیدم)، من حس میکردم اگه تنها بودم واقعا میترسیدم که اونجا بمونم. شاید رانندگی بد مردم و طرز برخوردشون این حس رو به آدم القا میکرد.

در کل خیلی بهمون خوش گذشت، اونقدر که برای اولین بار بعد از اتمام سفر دلمون میخواست بیشتر بمونیم. من اصلا موافق سرمایه داری و اون سیستم نابرابر و بهره کشی نیستم ولی اگه یه روزی تصمیم بگیرم تو امریکا زندگی کنم دلیلش زبانش خواهد بود. از مناظر امریکا میتونم بگم که چیزی من رو به وجد نیاورد، و مشابهش و حتی زیباترش رو قبلا دیده بودم، ساختمونهای بلند و ساختارهای شهری غول آسا رو هم میشه حتی تو اکثر کشورهای رو به توسعه و توسعه یافته ی آسیایی دید، ولی دیدن مردم و فرهنگ امریکا خیلی برام جالب بود. اینکه فارغ از رنگ پوستت میتونی جزوشون به حساب بیای و نگاه توریستی بهت ندارن، اینکه تا میبیننت نمیپرسن از کجایی و چرا اومدی و چرا ایران نموندی و آیا میخوای برگردی … خوب بود. هزینه ها تو امریکا قطعا از فنلاند پائین تر بود، مخصوصا خوراک و پوشاک. ولی نمیدونم که آیا برای امریکایی ها با اون حداقل درآمد پائین این هزینه ها چطوره. ما زیاد وقت برای خرید نداشتیم وگرنه میشد کلی لباس خوب خرید. غیر از برندهای امریکایی که تو اروپا نیست، برندهای معروف که تو اروپا هست هم تو امریکا ارزونتر بود، چون همون عدد بود منتها به دلار. تنوع محصولات از خوراک و پوشاک تا چیزای دیگه چند برابر تنوع محصولات تو اروپا بود. تضاد طبقاتی تو مناطق مختلف شهر مشهود بود. مثلا آتلانتا یه شهر زیر زمینی داشت که پر از جنس های بنجل بودن و وقتی توش میرفتی کاملا واضح بود که یه نقطه ی فقیر نشینه، و البته بر حسب تصادف!! همه ی اون فقرا هم سیاه پوست بودن. تو امریکا بعید میدونم بشه بدون ماشین زندگی کرد، حداقل تو ایالت هایی که ما رفتیم اینطور بود. البته تو میامی یه چند تایی اتوبوس شهری دیده میشد، ولی تو آتلانتا فقط مترو بود، ولی فقط 3 خط. اونجا همه سواره به نظر میرسن و سایز ماشین ها چند برابر ماشینهای اینجاست. به ندرت ماشین مینی میبینی و اکثر ماشین ها اس یو وی خیلی بزرگ هستن که تو فنلاند اصلا نمیبینی چون مصرف و آلودگیشون بالاست و مالیات زیادی بهشون میخوره.

حس جالبی که تو اتوبان های بزرگ امریکا داشتم این بود که انگار دنیا انتها نداره، و همه ش زیر پای منه. اونجا انگار همه چی بی انتها بود. شاید به خاطر بزرگ بودن جاده و اتوبان ها و ماشین ها بود.

جا داره از جی پی اس آفلاین رایگان Sygic تشکر کنم که اگه نبود باید از گوگل مپ استفاده میکردیم که هم اینترنت میخواست هم به خوبی این راهنمایی نمیکرد. کل مسیر رفت و برگشت رو با راهنمایی این جی پی اس رفتیم و میتونم بگم که میشه بهش اعتماد کامل کرد. اگه چیز دیگه ای یادم اومد این پست رو آپدیت میکنم.

این نمایش پرده‌ای نیاز به جاوااسکریپت دارد.

4 نظر برای “امریکا (جورجیا و فلوریدا)

  1. تبریک. نگارش عالی بود.
    عکس ها مکمل های خوبی بودن.
    اون عکس، سنگفرش ها چی بودن؟ سنگ فرشهای چاپ شده.
    موفق باشید.

    1. ممنونم از نظر لطفتون. سوال جالبی بود و به نظرم حتما باید این مطلب رو هم بهش اشاره میکردم چون خیلی جالبه. این پارک با کمک مردم ساخته شد، و هر کسی که برای کمک یه آجر که قیمتش اون موقع 35 سنت بود میخرید؛ میتونست به انتخاب خودش پیام دو خطی که هر خطش شامل 14 کاراکتر بود رو روی آجرش داشته باشه. یعنی در واقع آجر های حک شده با پیام دلخواه میخریدن. خیلی ها برای یادگاری چندین آجر کمک کردن.

  2. چقدر دوست داشتم این مطلب رو 🙂 کاملا باهاش ارتباط برقرار کردم. در مورد خوش‌اخلاق بودن مردم و حرف زدن.
    در مورد تبعیض نژادی موافقم، و آتلانتا اتفاقا یکی از شهرهای مشکل‌دار امریکاست و چیزی که دیدی کاملا صحت داره. تو فلوریدا هم یه دیدگاه منفی نسبت به لاتین‌های موفق هست که همه‌شون رو به چشم قاچاقچی می‌بینن! و کلا دیدگاه عمومی نسبت به جمعیت لاتین در امریکا یعنی کارگر غیرقانونی. تبلیغات مذهبی، غذاهای ناسالم، همه چیزهایی که دیدی کاملا درسته. در مورد رانندگی هم که برام کامنت گذاشتی، حساب میامی رو از همه جای دیگه‌ی امریکا جدا می‌کنم 🙂

  3. مرسی از نظرتون. اتفاقا خیلی برام جالب بود بدونم نظر شما در مورد این نوشته چیه، چون تجربه ی رندگی تو هر دو قاره رو داشتید. وقتی پستتون در مورد بازگشت به امریکا رو خوندم حس میکردم خودم نوشتمش! وای وای راندگی تو میامی رو نگو، باید پیاده رفت حتا :))

بیان دیدگاه